کمک کنین مامانیاا......
. سلام.... و مرسی که احوالات ما رو نمیپرسید:( ما هم خوب نیستم.... دیروز کلی نارحت شدم و گریه کردم... از وقتی که ادرینا بچه بوده من و بابایی همیشه بهش یاد دادیم که مهربون باشه و خوراکیاشو با بقیه تقسیم کنه و یا اجازه بده که از وسایلش(عروسکاش)استفاده کنن اما یه اتفاقی افتاد که من و خاله سر گل خیلی نارحت شدیم و ترسیدیم که این مهربونی به زررش بشه (خاله جان سرگل خیلی ادینا رو دوست داره از اونجایی که فقط 2 تا خواهریم و از بچه گی خونه ما و خاله یه کوچه فاصله داشته و اینکه خاله جان دخمل نداره، این خاله علاقه ی بسیار بسیار شدیدی به دخمک من ادینا جان دارند) دیروز ...
نویسنده :
مامان خانوم
13:15